شب/ داخلی/ اتاقک
مادر روی صندلی روبروی پنجره ی اتاقک نشسته است. با انگشت اشاره و شست، حلقه ای درست کرده، درون دالان پنجره رو به آسمان نگه می دارد. دخترها گوشه ی اتاق در حالیکه دستانشان را زیر چانه گذاشته اند به مادر خیره شده اند. در قاب دایره وار دست مادر، ابری دیده می شود. مادر سریع چوب باریکی درون حلقه ی دستش می کند و می چرخاند. چوب را بیرون می کشد. تکه ی بزرگی از ابر مانند پشمک دورتادور چوب چسبیده است. دخترها با هیجان، بالا و پایین می پرند. مادر پشمک ابری را به دختر بزرگش میدهد....
سوال نوشت: یعنی تهش چی میشه؟ چی باید بشه؟
هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!