نگاهت در من جاریست
جذر و مدهایت را دیده ای؟
صبح و شام
تمام تنم را مرور می کند
متلاطم می شوم
ماهی احساساتم را همیشه نادید گرفته ای
کوچکشان پنداشته ای
من اما
نهنگوار در تو آویخته ام!
بسان شن های ریز ساحل در من قدم می زنی
بی آنکه مرا حس کنی
لمس کنی
در خود منتشر کنی
له کرده ای...!
در من آسوده می آیی
می روی
حرف می زنی
اخم می کنی
دستور می دهی
خشم می شوی
ریشخند می زنی
و گم می شوی لابه لای سایه های موهوم
در من مدام می آیی و می روی
چه جا گذاشته ای؟
چه جا گذاشته ام...؟!
+++
یک نفر آن بطری معلق روی آب را بگیرد...