قرص نمي شود دلم
مدام تب ميكنم در هياهوي سردي مزاجهاي آلوده
پاشويه ام كرده اين اشكهاي باريده
خوب نميشوم ...
خوب نميشوم.
هر روز حسود ميشوم وقتي سلام ميكند نگاه تازه ي تو در هواي ديگري
قرص نميشود دلم
سرگيجه ام امان نميدهد از بس كه رويايت دور سرم ميپيچد
حواس نميفهمم...
++++
برق چشمانت مرا گرفت
خشكم زد
من اما!
هنوز زنده ام!