چند روز پیش شنیدم عزیز دل، "پائولو مالدینی" هم کرونا گرفته. از اون جهت که از نوستالوژی های دوران نوجوانی و اعوان جوانی مون محسوب میشه و چه بسیار اشعاری که با وزن و قافیه ی تیم ایشون در ذهن من و بقیه نقش بسته، طبیعتاً ناراحت شدم.
یک چهره ی متبسم آرام.
و اون چشمهای آبی:)
پسر مالدینی بزرگ...
من رو برد به خاطرات مدرسه و دانشگاه و رقابتی که بینمون بود برای رکوردزنی توی شناخت و نام بردن اسامی بازیکنان خارجی.
تو کتابخونه دانشگاه ملت دارن تحقیق می نویسن. ما وسطش مسابقه بازیکن شناسی گذاشتیم:/
یعنی یکی از بزرگترین استرس ها و دغدغه هام این بود که نکنه تا آخر عمرم درگیر فوتبال و تیم و این مسخره بازیا باشم.
صدهزارمرتبه شکر که این ویروس از وجودم رخت بربست.
با این وجود دلم برای رهاشدگی و سرخوشی های خودم تنگ شده...
یهویی بزرگ شدم و مجبور شدم موقر و متین و خانم بشم:/