1. پشت شیشه ها باران یکریز خودش را به زمین می کوبد و گنجشک های عاشق بی چتر، زیر باران خیس چرخ می زنند. درختها دست تکان می دهند برای باران. روی دیوار گربه بیدانجیری خیز برداشته پرنده ای بگیرد و بی تردید امیدش ناامید خواهد شد. رزهای قرمز و پیچک سرشان رو به آسمان ابری ست و باران را تماشا می کنند. کاش آدمیزاد هم می توانست زیر باران دل آسمان را نگاه کند. باران را از بالای سرش تماشا کند! نمی شود. چند قطره باران می پرند توی چشمانش و می گویند سرت به کار خودت باشد آدمیزاد..
2. "دل تنگم و با هیچکسم میل سخن نیست"...
3. یاکریم رفته بود و بویش را جا گذاشته بود توی داربست. گربه ی گرسنه اما باورش نمی شد؛ جستجو می کرد ردیف-ردیف چوبهای متقاطع را...
4. خدایا! دلهای بندگانت را ارتجاعی بیافرین تا هرگاه که گرفت، هرگاه که تنگ شد، کش بیاید و کش بیاید و حال ناموزونش را کمی موزون کند...