عاشقي سهم من از ماست،اگـر بگذارند بيكسي،يكسره تنهـاست، اگـــربگـذارند
امــشب از روزنه ي عشق بـه تو مينگرم نــور چـشمان تــو پيـداست ،اگـر بگذارند
سايه معصوم تر از تـيرگي خويشتن ست اوج دردش هـمـه اينـجاسـت،اگـر بگذارند
بـاز در پـشت نـگـاهـم غـزلي سـاخته ام مـوجـي از وسـعت درياست، اگـر بگذارند
مســت تر ميـشـوم از قـافيه ي لبخـندت شعر هم با تو تمــاشاسـت ، اگر بگذارند
گــرچـه امـروز غــم بي خبري مــاتـم كرد خــبر حـــادثـه فـــرداسـت، اگـــر بــگذارند
ذره اي بيش ني ام بي كنف ســايه ي تو دســـت مــن شـــور تمناست،اگر بگذارند
تــو بـگو طــالب بـي چون و چرا ميخواهي قلب من مست و مهـيـاسـت،اگـر بگذارند
سـالها چشم به چشمـان تـرت دوخته ام شـــرم هم در تو سراپـاست، اگــر بگذارند
دوستـت دارم و مــعناي وجــودم شـده اي ظـاهرا عشــق همينهاست ، اگر بــگذارند
عاشقي سهم من و ماست اگر بگذارند...
زیرخاکی نوشت: دوست بزرگواری این شعر رو نشونم دادند و گفتند مال خودته و باید بگم در نگاه اول حتی درصدی شک نداشتم که مال خودم نیست ولی چندبار که خواندمش انگار چیزی توی ذهنم مرور شود مرا به تردید انداخت و رفتم سر وقت همون پست و دیدم نه مال خودمه:))
آخ که چقدر دلم تنگ شده برای اونهمه رفیق وبلاگی و علی الخصوص آقای نبوی بزرگوار که دیگه گذرشون هم اینور نمی افته...آقا دلمون تنگ شده برای نظراتتون
الان یه کمم رفتم تو فاز سینما و فیلمنامه بیاین اختلاط کنیم:)
رفقای مجازی ای داشتیم همه بیست. از اسامی عادی تا غیر عادی مثل "مگس" و "میکروب":))
ممنون از «همین نزدیکی و Redquen و عاطی گل و تک و توک دوستان قدیمی که همچنان هستند.
آقای فرج اللهی و حاتمی هم به واسطه همین وبلاگ ما رو تو مراسمات تحویل می گیرند.:))
 هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!
                        
                        هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!