" آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم/ تف به این معرفتش! بی همه چی! با ماهم؟
پایانی برای آغاز نوشت: برگشتم سر جا اولم
یه وقتا هم اینجوری میشه
اینقدر تو این دو هفته چیزای عجیبی دیدم که گاهی باورم نمیشد تو محیط آموزشی هنوز اینجور چیزها باشه
شاید یک روز گفتم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک!
تکرار نوشت: گاهی هم باز باید رفت تا رسید... کجا؟ جای اول:)) پیش مدیر قبلی
تشکرنوشت: یه چیز نشدنی به اندازه چشم برهم زدنی شد و من که تا ساعت یک و نیم معلم مدرسه جدید بودم، ساعت دو معلم مدرسه قبلیم شدم. به هرحال مدیر قبلی پیرو همون وابستگی که قبلاً گفتم، اینجا معجزات عصا و ید بیضاش رو نشون داد و من رو از آن خودش کرد:))
دلم میخواست باشه و بپرم تو بغلش و گریه کنم عین بچه ها
قرار نوشت: قرار شده مدیر فردا صبح طی یک رونمایی سورپرایزی، به همه اعلام کنه که با تلاش زیاد بالاخره من رو برگردونده
تاکید نوشت: واضح و مبرهنه که با شرایطی که پیش اومده، ترجیح میدم مدیر قبلی منو از آن خودش کنه.
ناکام نوشت: ناگهانی رفتنم باعث شد تا نتونم از همکارای جدید و از ضد و شش تا شاگردم خداحافظی کنم بخصوص اون بچه هایی که تو شرایط خاص بدادم رسیدن و هوامو داشتن و چقدر دلم برای اون چندتای بخصوص تنک میشه. از یه سری شون هم باید حلالیت می طلبیدم که نشد ولی به همپایه سفارش اکید کردم سخنانم رو ابلاغ کنه:)
هوو نوشت: به هووام عادت کردم... دوستای خوبی بودن... حیف که عمر دوستیمون کوتاه بود
خواب نوشت: بریم بخوابیم که صبح ساعت هفت باید اداره ابلاغمون بگیریم و بعد بریم ولایت اسبق نزد دوستان جانی که دلشون تنگ ماست و البته ما نیز هم
امروز یکیشون اومده تو دفتر و گفته فلانی اینجا بود؟ گفتن نه! گفته پس چرا صدای خنده هاش میومد؟:))
روح سرگردانم زودتر از خودم رفته بوده مدرسه:))