رنگ که می آید ، همه چیز بوی عشق می گیرد.
مست می شویم و چشمانمان بی آب ، شسته می شوند و جور دیگر می بینند.
رنگ که می آید ، دلداده می شویم و عاشق!
از رگ و روح و هستی شور می جنبد و لبخند در لبخند، زندگی ساز می شود.
رنگ که می آید ، طباق شکل می گیرد و معنا می یابد.
زیبا ، زیبا می شود و زشت، زشت!
رنگ که می آید ، معنا می آید ، بی آنکه برای بیان معناها ، دایرة المعارف ها را بگشایی.
لابه لای هستی ، تا چشم کار می کند آرامش می بارد و جانمایه ی زمان ، سیراب محبت می شود.
حس قشنگی دارد رنگ ، نگاه تر و تازه می شود و فصل شکل می گیرد .
انار، انار می شود و انگور، انگور!
میوه ها ، بوی بهشت می گیرند و دل ، بیشتر هوای پیش او بودن را میکند . دل پر میزند ، لک میزند ،
برای رسیدن به رنگ خدا و از رنگ خدا ، به خود رنگ ، خود بهشت ، خود عشق ، خود مستی، خود
هستی ، خود خدا!

هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!