...
هرکی اومد دیدنم از خنده هام میخندید
بازی میکرد بالبهام با غصه هام میجنگید
خلاصه گشت و گذشت بـزرگ شدم حسابی
خوش بر و رو و قشنگ سرخ و سفید،عـنابی
مامان کشیده برام زحـمـتـای فــراوون
قربون خستگیهاش چه ماهه و مهربون
میبوسمش بـابا مُ که صبح تا شب به کاره
میخواد برای ماها راحـتی رو بـیـاره
خدای خوب ونازم خالق بابا، مامان
دارم ازت یه خواهش از ته قلب و از جان
تا وقتی زنده هستم مـامـانـمُ نـگـه دار
تـا آخـر عـمـر اون بابا مُ تنـها نـگـذار
 هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!
                        
                        هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!