الهی به امید تو
آنقدر با هم زندگی می کنیم تا تو در من هبوط کنی و من در تو ، و اینجا سرآغاز مان خواهد بود
در یک بعداز ظهر دوشنبه دوستداشتنی ، در زمستان نه چندان زمستان و با تفال به مرد شیرین لحظه های تنهایی و تردید
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرحبخش نوایی دارد
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد...
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند وز زبان تو تمنای دعایی دارد
یاحق


هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!