وقت میبره تا این تنبلی از وجودم بزنه بیرون.
چند ساعتی از غیرفعال کردن اینستام میگذره، ولی همچنان دور خودم میچرخم، عاطل و باطل.
عدو سبب خیر شد، ولی هنوز قدر ندونستم!
فردام که اردوی «تمشک» میریم.
عصرش هم آشولاش.
هوا هم که نمیفهمه میخواد گرم بشه یا سرد و بهتبعش چند روزه سرماخوردگی هم خیز برداشته.
تلاش برای متقاعد کردن مدیر برای نرفتن به اردو ثمری در بر نداشت و خدا کنه هوای ییلاقات خیلی ناجوانمردانه عمل نکنه!
قطعاً اگر اردو نمیرفتم، مدرسه هم نمیرفتم. میگرفتم یه استراحت دلچسب میکردم.:)
و بهاینترتیب زمان مثل برق و باد داره میگذره و پایاننامه درست و درمون شروع نشده. :/
+
بعضیا ذرهای نه هنر دارن و نه مخشون به کار میندازند.
مصرفگرای صِرف و البته سوءاستفادهٔ بهینهکن! از موقعیت...
استعداد عجیبی در فرصتطلبی دارند.
شایدم همین استعداد رو باید جزو هنر و بهرهگیری از عقل قلمداد کرد!
خلاصه که: «بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد...»:)