روز خبرنگارای اصیل و وجداندرد مبارک🌹
ما که سالهاست فعالیتمون تموم شده و نهایتش به انعکاس اخبار مدرسه داخل کانال خبرگزاری پانا و مدرسه و گاه اداره ختم شده که البته کسی یادش نبود تبریک بگه:))
مدیریت محترم هم...
امروز صبح یکی از همکارا یهویی گفت مبارکه! گفتم چی؟
گفت روز خبرنگار:)) فقط نگاهش کردم.
فهمیدم خودمم خیلی خودم رو دیگه به رسمیت نمیشناسم.:)
باز دم ایشون گرم که با همهٔ نقدها یه چشمهای اومد😁
+
باید چندتا از خاطرات اون روزگاران رو اینجا تعریف کنم...
مثلا خاطرهٔ اون قصابی که وقتی رفتیم از گوشتهای دم مغازهش که پر از زنبور و مگس بود، تصویر و خبر بگیریم، با سر و صدا پرتمون کرد بیرون و حتی نزدیک بود دوربین گرونقیمت تصویربرداری همکارم هم داغون بشه.
بهخیر گذشت.
گمونم اولین گزارش تصویری اون زمونم بود.
تا مدتها بچهها نوع بیان کلمهٔ «گوشت» اول پلاتوئم رو سوژه کرده بودن.
خوب این خاطره رو که تعریف کردم. همین بود:)
++
البته من هرگز آدم جلوی دوربین نبودم.
اومده بودم که خبرنویسی و گزارشنویسی رو یاد بگیرم و برم توی مجلات فعالیت کنم. مجلاتی مثل روزهای زندگی، خانوادهٔ سبز.
زهی خیال باطل که ولایت ما چنین مجلاتی رو نداره... .
++
راستی، «آدما تا وقتی کار دستت دارن، دور و برت هستن».
این جملهٔ همون آدماست که گلایه میکنن و خبر ندارن خودشونم ممکنه جزو این دسته باشن:)
++
بالاخره مقاله و تحقیقم تموم شد، ولی خیلی خسته شدم، خیلی... :(
امیدوارم این وقتگذاشتنا به یه نمرهٔ خوب ختم بشه.
هر چه پیرتر میشوی سه تغییر در زندگیت رخ میدهد: اول اینکه حافظهات را از دست میدهی ... دومی و سومی را هم به یاد نمیآورم!