- گذشتگان به انسان حیوانی ناطق می گفتند.
- اما در فرهنگ ما و به اعتقاد عرفا انسان انسانی عاشق است
- چرا؟ چون اگر عشق را از او بگیرند می شود حیوان. یک موجود بی رحم می شود.
- عشق زینت نیست بلکه یک ضرورت است.
- در ادبیات عشق به دو بخش مجازی و حقیقی
- مجازی: عشق به همنوع و همجنس. 1- عشق پیامبر به عایشه
آنکه دنیا محو گفتارش بدی/ کلم یا حمیرا بُدی«مولانا»
2- عشق مولانا به شمس.
- حقیقی: عشق به معبود.
در حافظ:
1-مجازی، 2-حقیقی، 3-ادبی
-مجازی:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد/ دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد( اشاره به شاه شجاع)
- ادبی: نوعی تفنن که زبان شاعرانه را می سازد. با یک معشوق دیو صورت و سیرت مثلاً مواجهید.
-حقیقی:
آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند.( بار امانت همان عشق است که موجودات دیگر این عشق را تحمل نمی کنند.)
- انسان به قول قران کان زهوقاً جهولا ست؛ انسان جاهل بود که عشق را پذیرفت.
- عشق درجات مختلفی دارد. عشق کامل(مولانا و عشق اولیاا...)، عشق ساده.
- عشق ویژگی هایی دارد: 1- تضمین ندارد و وقتی وارد می شوید باید توکل کنید.
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش.
2- همراه با غم و درد است:
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست/ عاسقی شیوه ی رندان بلاکش باشد.
3- خطر راه عشق:
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است/ نعوذ بلله اگر ره به مقصدی نبری
- چرا با این شیفتگی انسان وارد میدان عشق می شوند؟ انسان به هرچیزی که دسترسی ندارد با عشق ورزی به آن دست می یابد.
- چرا انسان پا در راه عشق می گذارد؟ زندگی برای انسان چیزی ست همراه با معنا
- در تفکر اگزیستیالیست: انسان موجودیست که ماهیتش بر وجودش مقدم نیست. حیوانات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است.( همیشه بوده و هست و تغییری نمی کند.)
- انسان همان لحظه ای که بوجود می آید باید خود را بسازد.
- قوه ی محرکه ی انسان معناست و عرفا این موتور محرکه را در عشق می دانند.
- عشق او را از همه چیز پر می کند.عشق به او معنا می دهد. مرهی بر دردهاست. مثل عشق مادر به فرزند. حتی رنج هایی که می کشد برایش زیباست و معنا دارد.
- درباره عشق هرچه بگویید تمامی و خستگی ندارد.
یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب/کز هر زبان که می شنوم نامکرر است.
- حافظ انسان را به عشق ورزی تشویق می کند.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.
*
کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز/ تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
- اگر عاشق شوید چه نابود شوید و چه به وصل برسید، در هر صورت رستگارید.
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت/ کان که شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد.
*
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد/ ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست.
- اگر درد درون آدمی باشد معشوق به سراغش می آید.
- حافظ یکی از بیشترین مخالفت ها را با زهد و ریاکاری دارد.
- در انجیل هم مسیح با ریاکاران تند است و حتی آنها را مار و افعی می خواند.
- ریا آدمی را از خودش و عشق دور می کند.
- تمام حرف عرفا نظیر مولوی و حافظ دوری از منیت است.
- انسان باید از خداوند طلب عاشقی کند.
- عشق زبان را باز میکند.
- درست مانند مولوی که تا سی و هفت سالگی نه شعری گفت و نه کتابی داشت و این حضور شمس بود که زبانس را گشود و به جاودانگی رسید.
- یا باید در لذت عشق باشی یا در حسرت عشق.
- شادی و آرامشی در چشم عرفا وجود دارد که ناشی از همان عشق است.
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار/ بگذارند و پی طره ی یاری گیرند.