اصغر: بگیر...
طلعت: بس نیست اصغر آقا؟ خسته شدم.
اصغر: بگیر خدا خیرت بده.
طلعت: هزار تا کار داریم. هنوز ریسه ها رو هم نبستیم. بند کردی به این درخت!
اصغر: نگاش کن! نگاش کن! صدبار بهت گفتم میخوای لباس بشوری برو اونور باغچه. آب کف ها رو اینجا نریز. زبون بسته ها چه حالی شدن!
طلعت: اصغر! این که معلومه گنجشکا خوردن. بیخود گردن من ننداز. پاهام درد اومدن بس که رو پا وایسیدم.
اصغر: من که این بالا پاهام درد نگرفته! عوض پا این دست هم درد گرفته! عوض اینکه یک چند قدم بیای جلوتر هی خودت رو پس می کشی!
طلعت: خیلی خوب توهم! زود کارات رو بکن و برو یک دوش بگیر. کاش این موهات رو هم کوتاه میکردی!
اصغر: چشه؟ تو هم تو این اوضاع وقت گیر آوردی! بیا! بگیر اینو بخور ببین مزه اش چطوریه.
طلعت: من؟ صد مدل سم و گرد و خاک و کثیفی روش نشسته! بعداً میخورم.... اصغر! من دیگه رفتم.
اصغر: کجا داری می ری؟ عی عی! چه آدمی هستی!
طلعت(کمی دورتر با صدای بلند): اصعر!!! نگاه کن این نقاشی چقدر شبیه من و توهه. فقط به جا انگور دارن آلبالو- گیلاس می چینن! وایسا ببینم!!! شایدم زیتون!
اصغر: هان دقیقاً کپ ما هستن، بور وسرخ و سفید.خخخ... حالا کجا بوده؟
طلعت: نرگس از روی تابلوی یک نقاش فرانسوی کپی کرده.
اصغر: ماشاا... نرگس خانم.
طلعت: آره ماشاا... . بهش گفتم قابش می گیرم و می ذارم تو اتاق نشیمن... اصغر من رفتم. زود بیا برو دوش بگیر...
===
معرف نوشت: فرانسوآ بوشه نقاش فرانسوی سده هجدهم میلادی ست که نقاشی هایش فضایی شبانی، روستایی، اشرافی و اساطیری دارد.